نبض امروزم جور دیگری می زند ... شاخه ی ارغوان با شبنم سرخی بر چشم زیر یوغ فاصله به تماشای باغ آلوچه نشسته هر چند دیوار ارمغان دوری است اما هوای تازه می دهد به دل پنجره شعرهایت
لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم هر چه از طعم لبسرخ تو دل کند نشد !
هنوز دوستت می دارم علیرغم هرچه هست چون در سواحل تو آموختم چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم ...
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم. مرا تنها گذار ای چشم تب دار سرگردان! مرا با رنج بودن تنها گذار.
شب و روز شب و روز شب و روز بگذار که فراموش کنم . تو چه هستی ، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در برهوت آگاهی ؟ بگذار که فراموش کنم.
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش...
قلب ها بال دارند اگر دوست داشته شوند پرواز؛ اگر عشق را از آنها بگیرند کوچ مى کنند
گر کِشد خصم به زور از کفِ من دامنِ دوست چه کند با کِششِ دل که میان من و اوست. . .
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻼﻡ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﺳﺖ ! ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍﺯﯼ ﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﻨﺠﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ! ﻭ ﻣَﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﺩﻟﻢ؟ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻭﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭ ﻫﻮﺍ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻌﺘﺎﺩﻧﺪ
آسمانِ روشن سرپوشِ بلورینِ باغی که تو تنها گُلِ آن، تنها زنبورِ آنی. باغی که تو تنها درختِ آنی و بر آن درخت گلی ست یگانه که تویی.
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد...
اینجا هیچ چیز واقعی نیست نه رفتن تو نه ماندن من انگار یکنفر دارد ما را خواب میبیند با دانه های درشت عرق به پیشانی اش
چون تولد مژده ی مرگ من است ! می توان آن را مبارک باد گفت...
هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ! هی منتظر باش ... منتطر باش ... منتظر باش ...
مسافرخانه ای سرراهی ام آنکه می آید و آنکه می رود مسافر است!
تو ازم دور شدی ..
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی...
از تو هم دل ڪندم و دیگر نپرسیدم ز خویش چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل ڪند چیست؟!
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که دربیابان بر تشنه ای ببارد......
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز...
خطی کشید روی تمام سوال ها تعریف ها معادله ها احتمال ها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق خطی دگر به قاعده ها و مثال ها!
تنت تلاطم نُت هایى ست که در من پیچیده، موسیقى این شعر شبیه آغوش توست...
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی! هر شکستی که به هرکس برسد از خویش است!
در برابر چشمهای آسمان ابر را در برابر چشمهای ابر باد را در برابر چشمهای باد باران را در برابر چشمهای باران خاک را دزدیدند، و سرانجام در برابر همه چشمها دو چشم زنده را زنده به گور کردند چشمهایی که دزدها را دیده بود.