همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب، در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،
دونه.ای که نخواد رشد کنه ؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده !
ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند
لحظه ها آب می شوند همچون رد پای تو بر برفهای کوچه ی ما
موقع پرداخت یارانه که می شود. به فکر ذخیره های ناچیز اب می افتم درسال های خوشکسالی !
دردم این است کسى نیست که در روز وداع کاسه اى آب بریزد ز وفا پشت سرم
دل اگر دل باشد ،آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوى عشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند
دیگر هیچ شعری به سراغم نمی آید کاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
لب این حوض مینشینم چنگ ابی بر میدارم و به آن زل میزنم وقتی بهانهای ندارم برای سرودنت
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روز دست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا