میخواهم آغوشت را به عنوانِ امن ترین جایِ جهان به ثبت برسانم
بگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانت سپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشت بیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت...
مخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهی مسکّن دارد آغوشت، مگر محصول خشخاشی؟
شبیه معجزهها اتفاق میافتد جنونِ آنیِ دیوانهها در آغوشت
و عشق درد است که مرهمش در میان بازوان توست مرا بخوان به امن آغوشت ای رویای عاشقانه هایم
هوای آغوشت دیوانه ام میکند موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند کاش لااقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم لالایی ها پیشکش
فهمیدن آغوشت شکوفه ای را بیدار میکند از خواب زمستانی و این غنچه ی زیبا، با تو به بهار می اندیشد ر م ع م ا م ت▶️
قلب مسیح را به صلیب می کشد یهودای چشمانت عروج روح سرکش من در اسمان آغوشت
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورم غربت برای من تعریف می شود! گفته بودم وقتی بوی عطر تورا ندارم درد برای من تعریف می شود.. .
بخوان به معراج آغوشت مرا، که سرزمین این کولی، از مرز نفس های تو آغاز می شود…
و در معراجِ آغوشت، پر از حالِ خوشایندم
برای من که به کم قانعم، همین کافیست که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت...
مذاکره فقط با چشات توافق فقط با آغوشت...!
ربوده قلب مرا، مایه ی تعجب نیست اگر که کشف شود کهربا در آغوشت... .
شب زیباترین ترانه می شود، وقتی .. آغوشت را به من میسپاری، و مرا در بستر گرم آغوشت می فشاری...!
اغوشت... علم رازیرسوال می برد... انقدرارومم می کندکه هیچ مسکنی جایش را نمیگیرد..!