گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زن که هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی
دستم از تنگی دل وقف گریبان شده است یاد آن روز که در گردن جانانم بود
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست
جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر هرچه ما دیدیم و می بینیم آن جانان ما است
دل فدای تو چون تویی دلبر جان نثار تو چون تویی جانان
سوگند به نامت که تو جانان منی
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
عشق در میان است جانان اگر تو باشی
صدایت در گوشم ولوله به پا میکند جانان
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست سر نَهم در خطِ جانان جان دهم بر بوی دوست
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسید جان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
تو آرامبخش تمام وجود منی جانان...
هواخواه توام جانان و میدانم که میدانی تولدت مبارک آذر ماهی جانم
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
تو آرامبخش تمام وجود منی جانان
هر شب منم و خیال جانان