پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان...
اعتراف می کنم،آن قدر خیره به دستانت بودم،!که چهره ات یادم نیست......
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوستگیرم که ناسزاست ولی دستخط اوستآیینه وار خیره به تنهایی توامآری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست...
هنگامی که درِ شادی به روی انسان بسته میشود، بلافاصله در دیگری باز میشود؛ اما ما آنقدر به در بسته خیره میشویم که درِ باز شده را نمیبینیم ......
برای آدم برفی چشم نگذار وگرنه آب که نمی شود ، هیچ … تا یک عمر هم خیره به رد پاهایت می ماند …...
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
هنگامی که به چشمانت خیره می شوم...مصمم تر می شوم؛عشق، پیچیدگی ندارد...فقط، اندکی دوست داشتن میخواهد...!عاشقانه...
مانده ام خیره به راهنه مرا پای گریز نه مارا تاب نگاه.....
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شدهخسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شدهدر خیالات بهم ریخته ى دور و برمخیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم...
ستاره ھاخیره درشب ھاتورا کم می آورندھر بارمرا می شمارنددرخت ھادست تکانت می دھنداما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...