خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان
اعتراف می کنم، آن قدر خیره به دستانت بودم، !که چهره ات یادم نیست...
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست
هنگامی که درِ شادی به روی انسان بسته میشود، بلافاصله در دیگری باز میشود؛ اما ما آنقدر به در بسته خیره میشویم که درِ باز شده را نمیبینیم ...
برای آدم برفی چشم نگذار وگرنه آب که نمی شود ، هیچ … تا یک عمر هم خیره به رد پاهایت می ماند …
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدند برکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی
هنگامی که به چشمانت خیره می شوم... مصمم تر می شوم؛ عشق، پیچیدگی ندارد... فقط، اندکی دوست داشتن میخواهد...! عاشقانه
مانده ام خیره به راه نه مرا پای گریز نه مارا تاب نگاه..
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده در خیالات بهم ریخته ى دور و برم خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
ستاره ھا خیره درشب ھا تورا کم می آورند ھر بارمرا می شمارند درخت ھا دست تکانت می دھند اما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده است ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام