دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
گفتم لب تو را که دل من تو برده ای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد
جایی که اسم تو یه بار میاد هزار بار دل من میره...
چون که اَبری بِشَوَد حال و هوای دلِ من جای باریدنِ من سطحِ دو تا شانه ی توست
تو شدی دلیل این که دل من از همه دوره..
نیمه شب شد دل من بی تب و تاب است هنوز یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر
با چشمانت چه آتشی در دلم میسوزانی چهارشنبه سوری همینجاست تقاطع نگاه تو و دل من
دل من ماضی،بعید است *دل* تو اما،حال او باش..
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ... خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !
تن من گر تنهاست، دل من با دلهاست... دوستانی دارم بهتر از برگ درخت یادشان در دل من، قلبشان منزل من صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق .
چه خوش خیال است فاصله را میگویم به خیالش تو را از من دور کرده نمیداند جای تو امن است اینجا در میان دل من
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من می داند و من دانم و دل داند و من...!
تو سیاه چال گونه ات دل من حبس شد
ای آن که دوست دارمت اما ندارمت جایت همیشه در دل من می کند
کس را به خلوت ِ دلِ من جز تو راه نیست این در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد
هر کسی رفت از این دل به جهنم امّا تو نباید بروی از دلِ من میفهمی؟
گنجایش دیگری ندارد دل من همچون قدح شراب لبریز توام