جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
بسکه سودای تو دارم غم خود نیست مرا گر ازین پیش غمی بود کنون آنهم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
ز شادی در همه عالم نگنجم اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی
جز نقش خیال تو در چشم نمی آید
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
صاف اگر باشد هوای بی غبار دوستی حال دل را می توان دریافت از سیمای هم
دنیا برای تو، تو تنها برای من ای کاش که قبول کنی، این قمار را
از دیده افتادی ولی از دل نرفتی
در ما نمانده زان همه شادی نشانه یی
خبرت هست شدی صاحب هر بند دلم
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق در غم و اندیشه مانی تا به حلق
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از جود وجود عشق موجود شدیم بی جود وجود بی وجودیم همه
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد
بی محبت مگذران عمر عزیز خویش را در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش
گفتی که: مرا یار وفادار بسی هست هستند، ولی نیست وفادارتر از من
بنشین، که ترا نیست کسی یار تر از من
یاد دلنشینت ای امید جان هر کجا روم روانه با منست