کوتاه شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کوتاه شعر
غصه های کات دار و سرکشت سمت من است
شادی بعد از گُلَت را با که قسمت می کنی...!؟
دلم اندیشه را بیتاب میدید
تمام بیشه را در خواب میدید
درون موجهای سردِ مرداب
تبر بر ریشه را نایاب میدید
امشب دلم شیدای تو، آتش گرفت از یاد تو
یا ساز دل را کوک کن، یا برشکن ساز مرا
چشمان تو آیات نور، در شامِ تارِ زندگی
یا روشنی در من بدم، یا خامُش انداز مرا
هر شب به یادت میروم، تا مرزهای خواب و عشق
یا خواب را شیرین...
کانال تلگرام: bzahakimi@
بس که در من میخروشد مِهرِ تو
حسّ نابی میتپد در بحرِ دل
وقتی که ازچشای تودورباشم نازنین ترجیح میدم بمیرم یاکورباشم نازنین مگه میشه عزیزم ازدیدن توگذشت نذاربیشتربمونم اسیرغصه واشک
شاید زندگی همین باشد
رقصیدن
هنگامی که درد نیز
در من پایکوبی میکند...
دو چَشمِ من، شده خیره تو آیینه
هنوزم تویِ چِشمات، عشق میبینه
اگر بودی، جهانَم بهترین میشد
و طعمِ حال و روزَم اَنگَبین میشد.
به یاد پدرم🖤
و من چنان به تو گیرَم
که رَدِ چَشمِ سیاهت؛
ذغال کرده خرمنِ جانَم.
به یاد پدرم.
به سویدایِ دلم؛ لشکَرِ عقل آمد و بَس
دلِ ویران شده را؛
حاجتِ دلدار کجا؟
نگاه کن خورشید در کمین است و
ماه در دل شب حیران. امّا:
تو جهان را با دو چشم بسته بنگر.
گویند دوای درد هجران خواب است
بیداریِ شب بزرگ ترین مرداب است
یک شب که رساند خیال تو جان بر لب
خوابیدم و آمدی به خوابم آن شب
نه خیال ماندنم هست. نه خیال رفتنم هست.
نه خیال زنده بودن. نه خیال
مردنم هست. نه خیال باش و بودى نه خیال رفت و میرى.
تورو جان هرکه دارى
تو بیا و خوش تر. ام کن.
و خیال من
خرسی است
که با یاد تو
به خواب زمستان می رود
گفتمش بی تو چه بایدکرد
تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش مونس شب هایم تویی
از دور نگاه سردو بی مهرش را داد
به همه بوسه ای داد و به من از دور دستی تکان دادو خاطرات تلخش را داد
گفتمش می نشینم همه عمرم را ب انتظار
رفت...
گفتمش بی تو چه بایدکرد
تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش مونس شب هایم تویی
از دور نگاه سردو بی مهرش را داد
به همه بوسه ای داد و به من از دور دستی تکان دادو خاطرات تلخش را داد
گفتمش می نشینم همه عمرم را ب انتظار
رفت...
بوسیدم
دودی را که
ریه اش را بوسیده بود....
زهره تاجمیری
در سر مرا امشب تب آن عشق سوزان است
"آغوش خود را باز کن فصل زمستان است"
بگذار تا وارد شوم در خانه قلبت
وقتی هوایم بی حضورت سخت بوران است
ما مثل یک روحیم اما در یکی پیکر
با تو تمام فصلهای من بهاران است
❉᭄͜͡∙∙·▫▫ᵒᴼᵒ▫ₒₒ▫ᵒᴼᵒ▫ₒₒ▫ᵒᴼᵒ ا؋ـسو๛ کـہ رسیـבט بـہ تو سراب است
رسیـבט بـہ تو حقـہ ے ماـہ است
بوسیـבنت بوییـבنت همـہ عذاب است
گلے کـہ בاבے بـہ من خارבار است
قول و قراراے تو مال خزاט است
رسیـבט بـہ تو ؋ـکر و خیال است
شبانگاهان رسد روزی به آخر
چو سیلابی که رفت تا بحر احمر
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
شاه بیتِ شعرِ رویای نفس، فرزند هست
شادمهرِ شورِ دریای نفس، فرزند هست
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
موج زلفت کشتی چشمان من را دل بِبُرد
ترسم از روزی که پهلو گیرد او، در ساحل آبهای تو
بسیارسفربایدتاپخته شودخامی
ای وای دلم ضعف کردتاپخته شودشامی