نور چشمانم مقصد حرف هایم ماه بدخشان کجایی؟
واحد زمانیِ زندگیِ من: نفس کشیدن بر حسب بودن در کنارِ "تو"ِ
در این هوا فقط یڪ وعده آغوش تو میچسبد لب سوز و لب دوز؛ چاے را بعدا هم میشود خورد.
عاشقانه هایم تمام نمی شود؛ وقتی گرمای وجودت را، میان بازوانت حس میکنم..!!
چقدر همه چیز به درستی اندازه ست! قد و قواره ی من برای در آغوش تو بودن!
«تو» زیباترین اتفاق شب های منی اتفاقی شبیه ماه در تاریک ترین شب جهان
حتی همین تهرانِ تا تجریش آلوده عاشق که باشی آسمان محشری دارد...
من در منظومه ی عشق سیاره ی احساسی هستم که تا قیامت به دور دوست داشتنت می گردم...
تو حرف بزن که روزگار صدایش قشنگ شود
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید قلم است و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی
فقط لبخند بزن. لبخندت، تمام عمرم را «بخیر» می کند...
به نفس می مانی بی وقفه می خواهم تو را ...
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
آغوش تو آن قفسِ شیرینى است که هیچ پَرنده ای قصد رهایى از آن را ندارد...!
میان این همه هیاهو؛ تو آن آرامشی باش که یکباره نازل می شود...!
مرده آن نیست که در قبر و کفن خوابیده لحظه ای بی تو مرا حال هزاران مرگ است
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان تو ای به قربان نگاهت جان من قربان تو
من و عشق با هم قمار کردیم من تمامم را به پای چشم هایش باختم ...
تو بخند تا من ثابت کنم نقشی خوش تر از لبخند تو نیست در جهان
این که در سینه من هست تو هستی دل نیست
واسه اینکه روزی نتونی بری دارم دور قلبم قفس می کشم
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو
عشق جان تو ڪَلِ یاسیُ نرڪَسیُ نسترنی تو عشقیُ نفسیُ آرامِ جانی...