شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای کاش !کمی شهر مراعاتم کند... که هوایش هنوز هم بوی عطر تورا میدهد......
هوا هر وقت که بارونیستتو فکر من چراغونیستپرم از خاطرات توهمونایی که می دونی...
باران که میگیردهوا، عطر تو را می آوردتو زیر باران میرویشهری معطر می شود...
حواکه باشیبعضی هاهوابرشان می دارد که آدمند...
سرد است هوابیرون اگر میرویدستهای مرا هم با خودت ببر!...
تهران پر شده است از نفس های تو چطور دلشان می آید بگویند هوایش آلوده است ...؟...
یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی ؛من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته !...
به هوایی که دهد مژده تو جان بدهم...
هر جا هوا مطابق میل ات نشد بروفرق تو با درخت همین پای رفتن است...
قصه اینجاستکه شب بود و هوا ریخت به هممن چنان درد کشیدمکه خدا ریخت بهم......
با اینکه هوای جهان خوب نیستبه عشق تو دارم نفس می کشم!...
ابری ترینهوای منی و خودت نمی دانیوقتی به تو فکر می کنمچقدر باران می بارد......
حالم گرفته استاز این دنیایی که آدمهایش همچون هوایشناپایدارندگاه آنقدر پاک که باورت نمیشودگاه آنقدر بی معرفت که نفست می گیرد...
محبوب منهوا را از من بگیرخنده ات را هم!مثل سیگاریکه از فیلتر روشن شده باشددست نخورده از دست رفته ام...