ای کاش ! کمی شهر مراعاتم کند... که هوایش هنوز هم بوی عطر تورا میدهد...
هوا هر وقت که بارونیست تو فکر من چراغونیست پرم از خاطرات تو همونایی که می دونی
باران که میگیرد هوا، عطر تو را می آورد تو زیر باران میروی شهری معطر می شود
حواکه باشی بعضی هاهوابرشان می دارد که آدمند
سرد است هوا بیرون اگر میروی دستهای مرا هم با خودت ببر!
تهران پر شده است از نفس های تو چطور دلشان می آید بگویند هوایش آلوده است ...؟
یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی ؛ من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته !
به هوایی که دهد مژده تو جان بدهم
هر جا هوا مطابق میل ات نشد برو فرق تو با درخت همین پای رفتن است
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
با اینکه هوای جهان خوب نیست به عشق تو دارم نفس می کشم!
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد...
حالم گرفته است از این دنیایی که آدمهایش همچون هوایش ناپایدارند گاه آنقدر پاک که باورت نمیشود گاه آنقدر بی معرفت که نفست می گیرد
محبوب من هوا را از من بگیر خنده ات را هم! مثل سیگاری که از فیلتر روشن شده باشد دست نخورده از دست رفته ام