چون چاره رفتنست بناچار می رویم
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
تو را نشد که برگردانم پروردگارا به جایگزینیِ این دل چاره کن...
حوصله سکوت اگر سر رفت! چاره دگر فریاد است
بهار بهانه است ! خبر از آمدنت که باشد درختان چاره ای جز شکوفه زدن ندارند
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست .
دل چاره ندارد جز سکوت... و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!
اومدنت مبارک فرشته آسمونی چاره آرامشمو فقط تویی که میدونی
تو چاره ی تمام حال های بد منی ... !
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟