اولین چیزی که چشمم را گرفت اشکی بود که چشمت را گرفته بود و برفی که در دستت میتپید آن روز آنقدر حواسپرت بودی که یادت رفت برای این آدم برفی دستی درست کنی و دهانی برای بُردنِ نامت رفتهای رفتهای و شالِ دلتنگی دارد خفهام میکند
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.