امشبم مثل خیلی شبا نگام خیره...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن نوشته های باران کریمی آرپناهی
- امشبم مثل خیلی شبا نگام خیره...
امشبم مثل خیلی شبا
نگام خیرهست به سقف
ذهنم یهسره داره صدا پخش میکنه
نه آهنگه، نه حرفای بقیه
فقط خودمم
با خودم.
هی سوال، هی تصویر
هی «چی میشد اگه...»
نه خستم، نه بیدار
یه جایی بین بودن و نبودنم
که هیچجوره آروم نمیگیره.
تو روز،
قشنگ قانعش میکنم
میگم: تموم شده. مهم نیست. گذشته.
ولی شب که میرسه،
قانع کردن از کار میافته.
اون یه جملهای که نزدم
اون پیامی که پاک کردم
اون نگاهی که نفهمیدم چی توش بود...
همشون دوباره برمیگردن
یواش، با صدای آشنا
انگار دارن صدام میزنن
از جایی که نمیخوام برم.
شاید هیچوقت نفهمم
چرا بعضی آدما نمیرن از ذهنمون
حتی وقتی صد بار با خودمون تمومشون کردیم.
شاید ذهن، منطق نمیفهمه
فقط ردّ میگیره:
یه بو، یه صدا، یه خواب، یه بارون...
همین چیزای کوچیک
یهو در اون خاطره رو باز میکنن
و تو فقط نگاه میکنی
به چیزی که هنوز هست
حتی اگه دیگه نباشه.
تفسیر با هوش مصنوعی
متن، شبهای بیقراری شاعر را توصیف میکند که ذهنش پر از سوال و تصویر از گذشته است. با وجود تلاش برای فراموشی، خاطرات، مانند یک صدای آشنا، شبها بازمیگردند. ذهن، منطق را نادیده گرفته و با کوچکترین محرکها، گذشته را زنده میکند؛ این نشان میدهد که برخی خاطرات، علیرغم تلاش برای رهایی، همیشه در ذهن باقی میمانند.