باد بی پایان به جانم شعله...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- باد بی پایان به جانم شعله...
بادِ بیپایان به جانم شعلهسان آویخت باز
آتشِ پنهان ز خاکستر زبان آویخت باز
موج از آیینهٔ دریا قامتِ طوفان گرفت
کوه با خونابهٔ رود از کهکشان آویخت باز
ریشه در قلبِ زمین پیچید چون زنجیرِ غم
سبزه با زخمِ زمین طرحِ جوان آویخت باز
ابر با بغضِ فروخورده به صحرا گریه کرد
صاعقه از دامنِ شب تیرِ کمان آویخت باز
خنجر اندوه بر اعماقِ جانم زخم زد
دستِ تقدیرم سر از دارِ جهان آویخت باز
چشمه با اشکِ پیاپی قصهٔ دیرینه گفت
سنگِ خاموش از لبِ بسته فغان آویخت باز
صبح از آغوشِ ظلمت پرتوِ خورشید داد
نور با شمشیر خود بندِ زمان آویخت باز
باد بر بالِ شقایق پرچمِ آزادی گشود
کِشت با خونابهٔ دل رنگِ نشان آویخت باز
روح با یک آهِ بیپروا ز زندان رست و رفت
مرغِ جان بال از قفس سوی اَمان آویخت باز
اشک در آیینهٔ هستی قطرهقطره ریخت و سوخت
یادِ معشوق از دلِ ویران کمان آویخت باز