عمر آنطور که فکر می کردیم...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
5 امتیاز از 1 رای

عمر

آنطور که فکر می‌کردیم

نه یک خطِ صافِ اتوبان

که از نقطه‌ی «تولد» به «نهایت» می‌رسد

و نه یک طومارِ از پیش نوشته شده

که هر روز

برگِ جدیدی رو می‌کند

عمر شبیه یک گنجه‌ی کهنه است

پر از لباس‌های اندازه‌ی «فردا»

که هیچ‌وقت «امروز» نشدند

و بویِ ناخوشایندِ «چرا» می‌دهند

سال‌ها را

مثلِ شیشه‌هایِ شکسته‌یِ نوشابه

در جیبِ خیابانِ عمرم ریخته‌اند

مبادا پایت بخورد به «آن وقت‌ها»

که فقط اسم و مزه شان مانده

مثلِ رنگِ پریده‌یِ عکس‌هایِ مونوکروم

مادرم می‌گفت: «وقت طلا است.»

اما هیچ طلافروشی

ساعتِ هفتِ صبحِ یک روزِ تعطیل را

به قیمتِ تمامِ عمرم نخرید


آن زمان‌ها

که می‌توانستیم با قایقِ کاغذیِ رؤیاهایمان

رویِ رودخانه‌یِ « اما » شناور شویم

و در ساحلِ «چه خوب می‌شد اگر...»

لنگر بیندازیم

حالا فقط نقشه‌یِ این رودخانه

در کشویِ میزِ خاطراتم

مثلِ یک دستمالِ عرق‌کرده مچاله شده

عمر

این تئاترِ بی‌نهایتِ تکرار

با بازیگرانی که نقشِ خود را گم کرده‌اند

یا نقشِ دیگران را

به اجبارِ سکانسِ «ناگزیر» بازی می‌کنند

آیا من

آن پیرمردی بودم که در «انتظارِ گودو»

از بیماری مثانه رنج می برم؟


گذرِ عمر مثلِ ساندویچی است

که نصفَش را خوردی و نصفِ دیگرش

در یخچالی که

یادمان رفته بود کجاست

مانده

و حالا بویِ «ای کاش» می‌دهد

شاید

روزهایِمان را باید

مثلِ قوطی‌هایِ کنسرو

برچسب می‌زدیم

با تاریخِ انقضایِ دقیق

«این روز، متعلق به خنده‌هایِ بی‌دلیل است.»

«این روز، متعلق به گریه‌هایِ از سرِ شیطنت.»

اما

دیر فهمیدیم که همه چیز

مثلِ یک بلیتِ سوخته ای شده

توی دهان سطل زباله

و حالا

من آن مجسمه‌یِ سیمانی‌ام

که بارانِ روزها

رویَش چین انداخته

و انگار

کلاغِ پیری که منقارَش

پر از «ای کاش» است

رویِ کلاه‌ِ من نشسته

و مدام

یک ملودیِ فارسی

از دهه‌یِ پنجاه می خواند


مثل یک نقاشِ کوبیسم

که هر تکّه از صورتِ معشوقه‌اش را

در زمانی متفاوت کشیده

یک مونتاژِ بی‌ربطم

از منِ کودکی

منِ نوجوانی

منِ جوانی

منِ پیری

که هر کدام

در یک قابِ شکسته ی آویزان

در اتاقی که

باد از پنجره‌هایِ بسته اش می‌وزد

با ریتم معکوس

آهنگِ «بویِ عیدی» فرهاد را

ورق می‌زنند

عمر یک چمدان است

که کلیدش

در جیبِ یکی از روزهایِ فراموش شده افتاده

نه باز می‌شود نه رها

فقط باید از کنارش رد شوی

شبیه آدمی که

با لباسی نو و بویِ عطرِ ورساچه

از کنارِ یک جسدِ متعفن رد می‌شود



اکنون دیر دور است

برایِ نوشتنِ یک پایانِ با معنی

مثل خوردن چای متعفن ماچا

با بوی روغن‌ِ تن ماهی فاسد




پس نوشت :

در انتظار گودو یا چشم به راه گودو
( Waiting for Godot) نمایشنامه‌ای از ساموئل بکت است که از آثار کلاسیک سده ی بیستم میلادی شناخته می‌شود.

دکتر سید هادی محمدی
ZibaMatn.IR
دکتر سید هادی محمدی
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

متن، گذر عمر را به تصویر می‌کشد؛ نه خطی مستقیم، بلکه مجموعه‌ای از روزهای از دست رفته، خاطرات تلخ و شیرین و آرزوهای برآورده نشده. شاعر عمر را به گنجه‌ای کهنه، شیشه‌های شکسته، و نقشی ناتمام تشبیه می‌کند که در آن، پشیمانی ("ای کاش") و حسرت‌های فراوان موج می‌زند. در نهایت، گذشت زمان را ناگزیر و بی‌معنا می‌داند.

ارسال متن