زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
2.0 امتیاز از 1 رای

ابر و باران و یار
من و یک زن میانسال عقب تاکسی نشسته بودیم. یک مرد چهل و چند ساله هم جلوی تاکسی کنار راننده پا به سن گذاشته نشسته بود. باران به شدت می بارید و برف پاک کن ماشین با سرعت کار می کرد. زن میانسال گفت: «خدا رو شکر که این بارون اومد والاخفه می شدیم.» راننده پیر گفت: «بارون همه چی را می شوره با خودش می بره... آدمو شاد می کنه.»‌

مردی که جلو نشسته بود زیر لب گفت: «همه رو شاد می کنه جز من.»‌

راننده گفت: «چی گفتین؟» مرد گفت: «بارون منو دیوانه می کنه.» ‌
‌راننده پرسید: «چرا؟»‌

مرد گفت: «۱۲ سال پیش یه روز که بارون می اومد کسی که دوستش داشتم باهام خداحافظی کرد و رفت.» زنی که کنارم نشسته بود، گفت: «یعنی چی رفت؟» مرد گفت: «یعنی رفت دیگه.» زن گفت: «کجا؟» مرد گفت: «نمی دونم. استرالیا، کانادا... یه جایی رفت و گم و گور شد.» زن گفت: «یعنی نمی دونین کجاست؟» مرد گفت: «اول رفت استرالیا ولی نمی دونم هنوز اونجاست یا رفته جای دیگه.» زن پرسید: «هیچ خبری ازش ندارین؟» مرد گفت: «نه.» زن گفت: «دوستش داشتین؟»‌‌‌

مرد گفت: «بله.»‌

چند لحظه یی سکوت شد. مرد که انگار با خودش حرف می زد، گفت: «خیلی»‌

راننده به مرد نگاه کرد و گفت: «ابر می بارد و من می شوم از یار جدا/ چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا/ ابر و باران و من و یار ستاده به وداع/ من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا»‌

‌مرد پرسید: «شعر مال کی بود؟» راننده گفت: «امیرخسرو دهلوی» سکوت شد و فقط صدای باران که شلاقی به شیشه می خورد شنیده می شد، یکدفعه مرد به گریه افتاد، گریه یی هق هق. خواستم چیزی بگویم که راننده توی آینه اشاره کرد ساکت باشم. چیزی نگفتم... همه ساکت بودیم.صدای باران و گریه مرد که شانه هایش به شدت تکان می خورد، قاطی شده بود و تاکسی می رفت.‌




ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن