می بینی و می فهمی و انگار نه انگار
انگار نه انگار دلی مانده در آوار
لعنت به زمانی که پریشان تو باشم
یک خاطره از تو بشود بر سرم آوار
زیبایی چشمت همه را همدم من کرد
اشک وغزل و پنجره و ساعت و سیگار
از مرحمت عشق همینقدر بگویم
تنهائی و تنهائی و تنهائی بسیار
در حسرت آغوش تو یک عمر نشستم
سهمم شد از این عشق فقط شانه دیوار
با عالم بی عشق کنار آمده بودم
زیبایی ات انکار مرا برد به اقرار
تنهائی و بی تابی و باران و خیالت
دلتنگی پاییز کمی دست نگه دار
علی صفری
ZibaMatn.IR