شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پاییز... - روحِ عریان شده ای ست در برزخگاه زمین...!!!.مویه گرِ فراقیِ پرواز و رویش... پاییز.... نابالغی ، برهنه پای تا رسیدن به سبز چشممادرِ بهشت گم..!!! که هیچ از حوضک سینه هایش- شیرآبه ای ننوشیده ست...!!!!............
کدام شب؟زیر نگاه هزار جفت ستارهدور از چشم هیز مردانی کهتنها رویایشان آغوش تو بودبرهنه شدی؟که دوباره زن شدیو امیدهای کوتاهت با سیگار لایانگشت های چه کسی دود شدندکه اینگونه لبخند زدی....
ماه نمایان/کاش نخواند امشب ستاره/برف برهنه...
آخرین روزهای اسفند استاز سرِ شاخِ این برهنه چنارمرغکی با ترنمی بیدارمیزند نغمهنیست معلوممآخرین شکوه از زمستان استیا نخستین ترانههای بهار...
برهنه می آئیمبرهنه می بوسیمبرهنه می میریمبا این همه عریانیهنوز قلب هیچکس پیدا نیست . . ....
زمستون تن عریون باغچه چون بیابوندرختا با پاهای برهنه زیر باروننمیدونی تو که عاشق نبودیچه سخته مرگ گل برای گلدونگل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانهواسه هم قصه گفتن عاشقانهچه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدونمثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون......
پاییزچشم به چشمبرهنه میکندخودش راهمچون زلیخاتا تعبیر شوداین همه خواب زمستانیدر چشمهای یوسف...
فردا برف و باران/ امروز من و خورشید/برهنه...
برھنه گی راھر صبحبه تن می کندنرسیده به غروبعشقپشت شیشهبه تاراج می رودِ در نگاه سردمانکن ھای بی سر !...