سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در سفر عشق تنی بی سرمدر ره عشق آن سر بی پیکرمآتش عشقت به تنم می زندسوختم از تنت تبت می پزددر سفر عشق نباشد پایانهمسفر عشق ندارد سامانگفتم ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من دربدرمزیر باران دل شد پریشانکرد پیرم غم ها از هجرانمنم لیلاتر از لیلای مجنونمرا پیدا کن از دریای پر خوننباشم روز و شب معنا نداردمن آن موجم که ساحل را ندارد...
نباشی روز و شب معنا نداردبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقمن آن موجم که ساحل را ندارد...
بگو تا چند دریای دیگرتلاطمِ درونمباید طوفانی باشد؟بگو تا چند موج دیگرباید اوج بگیردسرکوبیِ ساحلِ احساسم؟بگو تا چند؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
همانندموجبه آغوش میکشانم؛ساحل تنهایی را......
آغوش تو آرام کند موج دلم را...
تو دریا شومن قول میدم خودم تو موجت جون بدم...
کسى باید پیدا کند مرا گُمم میان موج خنده هایت ...️️️...
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی...
ساحل جواب سرزنش موج را ندادگاهی فقط سکوت سزای سبک سریست...
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنشجان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش...