پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم و میگویم: هیچ چیز آنقدر که نگران بودی، نگران کننده نبود.هیچ چیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود.هیچ چیز آنقدر که فکر میکردی زیبا و دوست داشتنی نبود.هیچ چیز آنطور که تو تصور میکردی نبود، اما همه چیز همانطور بودند که باید میبودند.درست، به موقع، دقیق، موقت و اجتناب ناپذیر....
من همیشه تصور کرده ام که بهشت نوعی کتابخانه خواهد بود....
هر چیزی که ذهن انسان بتواند تصور و باور کند، می تواند به آن دست پیدا کند....
اگر ذهن من بتواند آن را تصور کندو قلبم بتواند آن را باور کندپس من میتوانم آن را بدست آورم....
برای میلیونها سال بشر مانند حیوانات زندگی میکرد ؛ سپس چیزی اتفاق افتاد که قدرت تصورمان را فرو افکند ، ما یاد گرفتیم حرف بزنیم و یاد گرفتیم گوش کنیم ...گفتگو ، تبادل اندیشهها را ممکن کرده است و سبب شده است بشر با همکاری یکدیگر غیرممکنها را بسازد ، بزرگترین دستاوردهای بشریت با حرف زدن انجام شده است ، و بزرگترین ناکامیهایش به دلیل حرف نزدن بوده است ......
رفیق از تصور خنده ی توستکه حال من خوب می شود...همیشه بخند......
یکی و دوست داشتم ، اونقدر بهش فکر کردم که تصورى که ازش داشتم از خودِ واقعیش سبقت گرفت ؛ بعدها دیگه خودش و دوست نداشتم ، تصور ذهنى خودم رو دوست داشتم !...
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی؛ صورتِ تو، خودِ تو نیست....
عزیز دلم بیان احساسم تو چند خط کار سختیهفقط بدون که هر روزم با تو روز عشقهبدون که دنیامی ، وجودمی زندگیمی ....بدون که با دنیا عوضت نمیکنمو بیشتر از اونیکه تو ذهنتهو تصور میکنی ،دوستتدارم...
اگر میخواهی از حالِ من بدانیسخت نیست!تَصور کسی را کههر روز چَند بار،و هر بار چَند ساعَت،روبرویِ پنجره می ایستدو کسی که نیست را به خاطِر می آوردکسی که نیستکسی که هست رااز پای در می آورد...!...
من آنقدر دوست دارمکه آیندمو غیر تو با هیچکس نمیتونم تصور کنم...
گاهی وقتا یه چیزی رو از خدا میخوایاما زندگی برنامه های بهتری برات داره...اگه امروز اونی نبود که میخواستیآغوشت رو باز کنبرای چیزی که فراتر از تصور توئه.....
امروز تصور می کنم بدونِ توهیچ لحظه ای زنده نبودم و نمی توانستم زندگی کنمتو چشم اندازی در زندگیم قرار دادی که هیچ کجا و با هیچ کسِ دیگر آن را نیافتمقدرِ تمامِ مهربانی هایت، دلسوزی هایت و کوشش و تلاشی که برایِ زندگی مان داری را می دانم وبه خاطرِ آن ها از تو سپاس گزارم...
ιмαɢιɴe wαĸιɴɢ υp ɴeхт тo тнeperѕoɴ yoυ love every мorɴιɴɢ تصور کن هر صبح بیدار شدن کنار کسی که دوسش داری رو......
به آن چه میخواهی فکر کن ، همه چیز آرام واقعی می شود، تصور ما دنیای قبل از واقعیت است، بهترین را برای خودت بساز، آن تکه ناب که دست خیلی ها با آن نمیرسد، آن تکه خصوصی و خلوت را تصور کن که بیپروا در چله چرخیدن از خوشی غرق شده ای......
خداعمری به من بدهدپیر شدنت را نظاره کنم !غر زدنت را.......موهای کم پشت سپیدت را......نگاه مهربانِ از پشتِ عینکت را.......چالِ گم شده زیرِ چین و چروکِ صورتت می بینی من تا کجا ........خودم را با تو تصور میکنم…!من کنارت میمانمتا ثابت کنم که با تمامِ اینها هم زیبایی....