شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
درخت هم که باشیعاقبتیک روزمغلوب پاییز میشویحالا فکر کنچقدر می توانم با نبودنت بجنگموقتی دلتنگیمدام با واژه هاقلبم را به رگبار میبندد........
پاییز را فریاد خواهم زد بر خشتهای کهنه ی دیواربر آن سپیدار بلندی که از تاک همسایه شده بیزارپاییز را فریاد خواهم زد با قطره های بارش بارانبر بامهای خانه میبارند من زیر چتری مانده در رگبارپاییز را فریاد خواهم زد در اشکهای کودکی تنهابر آن تن رنجیده و سردش با پای خسته میکند پیکارپاییز را فریاد خواهم زد در کوچه باغی ساکت و آرامبرشاخه ها آواز میخواند ساری که از سرما شده بیدارپاییز را فریاد خواهم زد در ماه مهر بیقراری هابرآن پرستوی قشن...
بیخودی نیست که اسم گل ها را از اسم زن ها انتخاب کرده اند ، مثلا آقا هوشنگ جز یک سبیل پر پشت چه دارد که بتواند اسم یک گل باشدگل ظرافت دارد ، ظرافت در رنگ ، نقش و دیگری در بوزن ها هم همینندزن ها همه شان گلندیکی زیباست که چشم های همه را خیره می کندیکی مهربانی اش جلوه می کندیکی دست پخت دارد بیا و ببینیا مثلا یکی آنقدر خوش ذوق است ، سبزی پلو را میریزد توی سینی قلم کاری شده ی اصفهان ، ماهی شکم پر را طوری می آراید که ماهی بیچاره اگر جا...
دلم رگبار می خواهددر نگاه تو چکه کندببارد و بوزد وپاییز را بهار کنددلم جوانه می خواهدموهای سفیدم را سیه کنددر میان شکسته های استخوانمقلمی در خاک جا کنددلم پاییزو زمستان و بهار می خواهدنه یک کسر نه یک اضافه ....رنگ پاییزغنچه ی بهارباران زمستانگرمای تابستانیکی در دگری را فنجان کندینوشمت سرددر جایی داغ داغمیان دلم معتدلت کند...
بیا به جنگ تن به تنشلیک خنده از تو ،رگبار بوسه با من ......
رگبارِعشق بودعمقِ نگاهت...
رگبار ناسزاهای تو و رمیدن آهوی تشنه کام عشقآه،چه سوت و کور استبرکه ی دلم!...
من آمدهامتا به جای پنجههای مردهی پاییزپنجههای زندهی تو را بپذیرممن آمدهام تازهتر از هر روزتا تو را با پیشانیت بخواهمکه بلندتر از رگبار است...