متن شاباش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاباش
بر نیمکتم نشست ... تنهایم دید
پاییز رسید و قلبِ زردم را چید
ابری که همیشه گوشهی چشمم بود
بارید و به شاباشِ درختان خندید ...
آرمان پرناک
به شاباشِ درختان
می خندد
ابری که در گوشه ی چشمم
نشسته است
هیچکس باور نمی کند
کسی که با من است
یک عروسِ خیالیِ پاییزی ست ...
«آرمان پرناک»
شاباش
ای کاش که اسرار مرا فاش نمی کرد
کاری که نباید بکند... کاش نمی کرد
خورشید جهانتاب فلک نور طلائی
در شبکده ظلمت خفاش نمی کرد
آهی که چکید از سر مژگان نگاهی
تصویر ترین پرده ی نقاش نمی کرد
ما را چه به رسوائی اگر در گذر عشق...
در حال بارگذاری...