متن شاعر حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر حسن سهرابی
روزگار عجیب خُشکیده است ز بی مهری باران.
مَشک آویخته شده بر در خانه تهی از آب است.
ساقی تشنه لبان مست به مسجد به نماز است.
همه دلخسته ز بی مهری هم......
همه تن ها،چه دلگیر ز تنهایی هم.
در این همهمه و ظلم فراوان,هراسان
همه آزرده ز تنهایی...
زیبای نا پیدای من
بی گمان تو به غزلی ناگفته می مانی....که بر زبان
هیچ شاعری جز من جاری نشده ای .
ومن تنها شاعری هستم بی شعر،که تو را عاشقانه سروده ام.
و غزلت یگانه ترین سروده هستی ام شد.
حسن سهرابی
ارتش چشمانت چه حماسه ای آفرید...
با نگاهی آشنا..
آنسان که اسیر کرد همه سپاه
چشمانم...
حسن سهرابی
در دوردستها به دور از هیاهوی روزها و بزم ها و رزم ها..
رقص گلها وبرگ ها و رنگ ها را به تماشا نشسته ام.
همگی ناگزیر به تغییریم.ظهور نزدیک است....
پادشاه فصلها(( پاییز)) چهره نمایان کرده است.
حسن سهرابی
پایان بی آغازی است وصلت عشق و مرگ،،،،،،،،
درسرزمینی که مبلغانش جاودانگی و فرزانگی
را درروزی که نخواهد آمد
به تو نوید می دهند.
حسن سهرابی
آرزویم این است جانا
که چُنان تیغِ فَلَک
بَر زَنَد از ریشه تو را
که دِگَر رنگ خوشی
هیچ نیایَد به دِلَت.
حسن سهرابی
sohrabipoem
به دورانی که شیر دَربَند و
دل چرکین
زِ دستِ نامرادیهای دوران است.
چه نا زیباست:
کوکِ سازِ نامَردی
به دستِ
کَرکس و کفتار.
حسن سهرابی
sohrabipoem
در مثنویت شعر زدریا بنویس
چکامه ای از((حاله))شیدا بنویس
گَر مثنویت با دلِ ما همراه است
فصلنامه ای از هجومِ غمها بنویس
حسن سهرابی
sohrabipoem
سُخنها رَدِپای وَهلِ مرگ است
که دائم با دلِ من در نبرد است
دلی خسته چُنین پیغام سَر داد
که مَرگ با جانِ من در جنگِ سرد است
حسن سهرابی
sohrabipoem
ما را زِ جهانِ دیدنی ترساندند
ما را ز نظام مردمی ترساندند
خوردند و بُردند همه هستی را
ما را زِ حرامِ گندمی ترساندند
حسن سهرابی
sohrabipoem
بدونِ تو من آرامش ندارم
دِگر با زندگی سازش ندارم
بدونِ آن دو چشمِ عاشقِ تو
دِگر میلی به آسایش ندارم
حسن سهرابی
sohrabipoem
نبرد
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
غزلها با رباعی در نبرد است
در این بازار سرد شاعرانه
دلم تنها اسیر کوه درد است
حسن سهرابی
sohrabipoem
وقتی که ستم حک شده در مغز هزاری
باید که از آن وسعت فریاد بترسی
تا فهم تو در باطن این خشم نباشد
باید که از آن وحشت صیّاد بترسی
حسن سهرابی sohrabipoem
این عالم بی جان ما،با تو چه زیبا می شود
با بودنت همراه ما،دنیا تماشا می شود
این درد بی درمان ما وپرده افکار ما
اندر خیال ما و من همرنگ رویا می شود
دیشب دل من هوای آن میکده داشت
با باده و می قرار یک شبه داشت
با آن دف و سنتور وناز رُباب
تا صبح سحر اِعجاز حنجره داشت
و شاید تو نمی دانی که دلتنگم
بدون تو اسیرِ مکر و نیرنگم
و دلتنگ از همه روزهای بی رنگم
و شاید تو نمی دانی که حیرانم
بدون تو چنین غمگین و گریانم
و حیران از همه عصیان انسانم
و شاید تو نمی دانی که بی تابم
بدون تو کویر...
دیشب
دیشب دل من هوای آن میکده داشت
با باده و می قرار یک شبه داشت
با آن دف و سنتور وناز رُباب
تا صبح سحر اِعجاز حنجره داشت
شاعر:حسن سهرابی
طایفه جهل
این طایفه جز جهل ندارند نشانی
جز فاجعه و درد ندارند مرامی
اینان که چنین غرق تماشای سکوتند
در جامعه جز فقر ندارند پیامی
حسن سهرابی sohrabipoen
سایه
نزدیکتر از سایهٔ خود من به تو بودم
امّا،
دیوانه شدم چون که تو را
با غمِ بسیار بدیدم.
حسن سهرابی
کوی یار
خوش آن ساعت که من در کویِ یارم
برآرم نغمه ها من با سه تارم
اگر چه اینچنین من بیقرارم
بجز پیمان او در دل ندارم
حسن سهرابی
یادِ یار
اگر یادت برایم یار باشد
دلت با این دلم غمخوار باشد
عجب دردی است که با این بال پرواز
دلِ من در غمِ پرواز باشد
حسن سهرابی
شاعر دیوانه
این شاعِرِ دیوانه که دِل خون شده است
دیر گاهی است اَسیرِ دِلِ مجنون شده است
قطره اَشکی که گریخته است ز جهان کلمات
اِشتباهی نصیبِ منِ محزون شده است
حسن سهرابی
چشمانِ فلک
چشمانِ فَلَک کور شود
گَر نتواند،
این عشقِ میانِ
من و آن یار ببیند
حسن سهرابی