سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
کافی ست دلت بهار باشداز اشک تو سبز می شود خاراز خنده ات آب می شود برفدر دست تو لانه می کند سار......
اینک بهارسالی دگر گذشت و بهاری دگر رسیدفصلی پر از ترانه و گل های تر رسیدسردی دمار اگر چه درآورده بیشه راآخر کلاغ بخت سیاهش به سر رسیدساری بروی برگ صنوبر پرید و گفتشادانه شو که مرهم زخم تبر رسیداز پشت قاب پنجره گل های ارغوانتا آشیان بلبل خوش بال و پر رسیددل بد نکن که عطر خوش دلبرانه ایبا لحظه لحظه های طلوع سحر رسیداز شوکران فصل زمستان نگو که بازکام جهان به چشمه شیر و شکر رسیداینک بهار و خاطره ی جادوانه اشا...
می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می بارد از هوای گرفته ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می آید...