سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
قافیهدر نمازم یاد چشمانت به شک انداختمباز از نو خواندم و آخر دلم را باختمبار دیگر در اتاقم عطر مویت پخش شددست بردم لای مویت قافیه را باختمشهناز یکتا...
هر چقدر عشق رافریاد زدمصدایم به تو نرسیدتا نرسیدنردیف شعرهای من شود و میان قافیه هایمپیر شوممجید رفیع زاد...
«یعنی تو...»قافیه ، مثنوی و شعر و غزل یعنی توشهد و شیرینی صد جام عسل یعنی تواز نگاه تو وجودم همه در آشوب استمعنی زلزله بر روی گُسل یعنی تویکه تازی تو به میدان دلِ کوچک منناز معشوقه ی بی مِثل و مَثل یعنی توکل عالم به تمنای تو آمد به وجودعلت هستی این کون و مکان یعنی تواز ازل تا ابدیت همه توصیف تو بودبهترین واژه ی فرهنگ لغت یعنی تو...
بی خودی...چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبودمیلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبودمن زیادی محو در رؤیای چشمانت شدمورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبودخانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شدورنه سیل چشم هایت آن چنان سیلی نبودبیخودی آتش زدم پیراهن و دهقان شدمهیچ ردی از قطار و سنگ بر ریلی نبودحرف های دیگرم باشد برای بعدها...قافیه ها تنگ بود و فرصتم خیلی نبودشاعر : سید حسن سبزقبا...
تو️ قافیهای هستی ڪه آمدهای حال مرا ردیف کند......
وزن دار نمیگویمقافیه هم نمیگذارمبی پرده و رک میگویمدلتنگتم...
تا مرا می نگردقافیه را می بازم️️️...
در مشاعره با چشمانتهمیشه دلمقافیه را می بازد !...