پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صحبت شال من وباد شنیدن داردموی در باد پر از گردنه ی حیران است لیلی طاهری...
گل بوسه های سرخ رنگ فصل پاییزم بر گردن لخت خیابان گردن آویزم لشگر کشیده باد پاییزی کنار برگدلداده ی تاراج این فصل دل انگیزمساعت عقب رفت وزمان در ذهن من گم شدیک دختر کوچک کنار آب کاریزمپر شد هوای خاطرم از عطر خرمالو گس کرده لب هایم ولی از قند لبریزم دستان خود را گرم کن با داغی فنجان وقتی برایت در خیالم چای می ریزم تب کرده چون رخسارِ آتش گونه های منگل بوسه های سرخ رنگ فصل پاییزم...
فرزند بهارماما....روح پاییز رادر من دمیده اندلیلی طاهری...
باد می کوبد به در ، مهمان برایم می رسدقطره قطره می چکد حرفی درون باورم...
شب به خواب من نیاچون غرق باران می شویچشم من دریاست با موجش پریشان می شویخلوتی دارم پر از احساس سوسن در نسیمدر دلم جمعیت و از من هراسان می شویگل برایم می فرستی از تو دوری می کنمگفته بودی چون پری از من تو پنهان می شویشانه هایت خیس شبنم شد چو پیچک در سحرمی فرستم خنده ای اما تو گریان می شویچشم من خشکیده در این جاده های لعنتیگفته بودی در کنارم خط پایان می شویهر غزل بر روی دوشم می کشد شالی سپیدمن برایت شعر میبافم تو دیوان می شوی...