یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
بلند میشوم از گوشه ی سطرهاو تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب پس می گیرمتا آفتاب عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادهاببین !از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمهبرمیگردم به مویرگ های توجایی میان قصّه وترانه!تا انگشت اشارهاز پوست به عمق برسدوسپیدار به آب بگو!چگونه نامت بر سبابه ننشیند؟که رگ به رگم در جریانیومن کجای تو نشسته ام به تقدیر؟که به بلندای صبح رسیده ایای گنجشک اوّل صبح !دستی بتکان به ای...
ومن کجای تو نشسته ام به تقدیر؟که به بلندای صبح رسیده ای مریم گمار برشی از یک شعر بلند...
برگهای سوخته.بیا و مرا ببین!که بلند میشوم بر دو پای باداز تشنج لاله ی گوشاز معاشرت استخوان و زخمو پس می دهم حراج مرگ رابرشی از یک شعر بلندمریم گمار...
از اضطراب این همه صدا می گذرمرسیده ام به نام کوچک درختدر میدان در کوچهدر پیاده رو های پرغصهگفتی چگونه برمیگردم؟به شکل دیگر ی از نوازش خورشیددر این سایه های تردید!در فراسوی برگهای سوخته.بیا و مرا ببین!که بلند میشوم بر دو پای باداز تشنج لاله ی گوش از معاشرت استخوان و زخمو پس می دهم حراج مرگ را که من شبنم به شبنم نفس کشیده ام رفتار بهار رانشسته بر شانه های صبح ای پگاه زندگی قامتت بلند باد...
وقتی نامم از دهانت می ریزدغروری نجیبمانندهزاران گل سرخ در من ریشه می زندتو خورشیدیقد می ڪشم با موسیقی صدایتبه سمت آسمانتو در رگهایم ، بر پوستمدر واژہ های سپیدم می رقصی ...در من زندگی می ڪنی ؛فاصله بین لبها و چال گونه هایم ......
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
گونهِ اش؛گل انداخته بود.درست؛ مثل:دامنِ گل گلیِ اش!زیبا بود.....
هرشب خیالت که می آیدجوانه میزنمسبز میشوم...
انارسرخ دلمبه پیشوازنگاهت،دانه، دانه، ترک برداشتهزاران شد...
حوالی چشمانتفصلِ گلریزان استنویدِ تمامِشکوفه های بهار...
روزی که بیایی،جشنی از بوسه راه می اندازمو شب را بسان چهارشنبه سوری،نور افشان خواهم کرد....
به تو که فکر میکنم بی هوا لبخند میزنمانگار سالها باتو زیسته ام...
انقدر از نگاهت سروده امکه دریک به یک رگهایم شعر تو جاریست...
زمستان دست های تو خود شعریستبه بلندای پروازو گرمای تابستان...
هر صبح زندگیاز کرامتِبی دریغ چشمانتطلوع میکند...
فاصله ما،شعرهایبافتهبر تار و پودِزندگی است...
در آغوش بادجنگل گیسوانمبوسه باران می شود...
آسمان ستاره چینگیسوان سیاهت...
اسیرِ چشمانِتو بودنزیباترینحالِ ممکن است...
خورشیدمطلوع که میکنی سایه ای میشومدرکنارت...
تو صدایم میکنی ومن پر می شوم از عطر بهارنارنج...
بیا که بی تو جانم یک دنیا کم دارد...
هر سپیدهزیباترین تکراری دنیاستگشودنِ چشمانت...
هر صبحدوست داشتنتمیشود زیباترینشعر لب هایم...
سنجاق میکنم بوسه هایم رابه لبخند چشمانت...
گرهِ کور لبهایمانبوسهِ...
ساز قلبم روی نت چشمانتکو ک است...
دوست داشتن تو فراتراز شعرهاے من است ڪہ دران غرق گشتہ ام...
پیچیده استدوست داشتنت میان این همه سادگی من...
تو که نیستینه شاعرِ ماهری هستم؛نه خیاطِ خوبی؛تمامِ عاشقانه ها یم بر تنم کوتاه میشوند...
تو باشی من خوبمحتی سایه ات مرا بهرقص می کشاند...
خوابیدن را دوست دارمچشمانم را که می بندم تو می آیی...
سالهابه شبهایمبدهکاری.!بوسه...
دریا نرفتهساز چشمانمبه جزر و مد مشغولند...
انار سرخ دلمبه پیشوازِ نگاهت ترک برداشتدانه دانه هزاران شد...
صبح که می شودتو چکیده می شویاز سر انگشتان احساسم...
همزادِ تاریکی پشتِ گل احساسمصدای پای شب می آید...
عطرِ تو در خیابانِباران زدهِ پخش شدهوتو نیستی...
بوسهِ بوسهِ تو را خواهم نوشت بر دفتر دی.......
تو خودت هم نمی دانییلدا باشد و نباشدمن یک دنیا منتظرت می مانم...
کافیست تو باشیمن می شوم برفمی شوم باران کنارت می مانم...
دلم بارشِ احساسِ استبر گلویِ درد...
غزل غزل شعر ستنگاهت ردیف کنقافیه چشمانت را بر وزن دوست داشتنم...
من آرام آراملبخند می زنمتو بلند بلندعاشقم می شوی...
نگاهم که به چشمانت می افتدحواسم پرت می شودآن طرف دوست داشتنتدوبارهودوباره مستت می شوم...
رنگین کمانِمهرتوستدانهِ دانهِ اشعارممریم گمار...
رگبارِعشق بودعمقِ نگاهت...
تا همیشه چشم به راه عطرت می مانمچشم انتظاری تو زیباترین بی قراری دنیاست...
چشم هایم را که می بندم خیالت با دلم می رقصددروغ است اگر بگویم دربند چشم هایت نیستم...
عاجرم از گفتن حرفهای چشم هایتهمین قدر بگویم که دوستم داری...