پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بختیار علی:معصوم بودن دو احساس متضاد به تو میدهد. گاه احساس پوچی و ناتوانی میکنی، درست مثل خرگوشی تنها درمیانِ یک عالم گرگ ...اما گاهی هم احساس میکنی با همه ی این شقاوت ها، چقدر خوب که پاک مانده ای. بعد از خودت راضی میشوی که به زیبایی جهان افزوده ایی.- آخرین انار دنیا...
انصاف نیستجوانه ها ...در سرزمین سیمانی بخوابندآنها معصوم اندمعصومانه پناهشان دهیمتا شب را احساس نکنندتا نداننددر امتداد شب...شبی بی پایان نشسته استرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دیگر گونه هایت بوی\ لیلا \ نمی دهد و حس گندمزارهای تابستان از گیسوهایت جاری نمی شود در اشتیاق جوانم .وقتی می بوسمت ، پودر می خورم از گونه هایی که در ظهر این شهر عرق می کند و طعم گل مجسمه سازی می گیرد...من چرب می شوم روی لبهایی که دروغ می بوسد و همواره می ماسم ...خیلی وقت است که در نگاه دریایی ات چشمهای گربه نشسته است . تو دیگر بوی لیلا نمی دهی ، آری .تنها وقتی خواب هستی ، می بینم که چه وحشیانه معصومی !حالا دیگر گربه ای مرا نگاه می...
گر زبان شرم دانی، هر نگاهم ناله ای ست... کاشانی...
از کودکی بیرون می آییم بی آنکه بدانیم جوانی چیست،ازدواج می کنیم بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست و حتی زمانی که قدم به دوره پیری می گذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم :سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند. از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است....
عقلِ لا مذهب به حرفم گوش کن، عاشق نشواین دو چشم قهوه ای، آن قدر هم معصوم نیست...
از کودکی بیرون می آییم، بی آنکه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می کنیم، بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی که قدم به دوره ی پیری میگذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم:سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند.از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است....
چه عاشقانه ای برایتان بنویسمکه دلتان برایم بلرزد!؟وقتی...نه دستانش را گرفته ام،نه درآغوشش کشیده ام،ونه حتی اورا ... بوسیدا ام !من فقط از دور ...اورا در خویش گریسته ام ...عشق میان ما ..معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود.....
به چمنزار بیابه چمنزار بزرگو صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشمهمچنان آهو که جفتش راپرده ها از بغضی پنهانی سرشارندو کبوترهای معصوماز بلندی برج سپید خودبه زمین می نگرند....