پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
لابه لای خطوطی که رگ هابر پیشانی ات نوشته اندحروف دوست داشتن نبض می زندو از لابه لای نهرهایی که دراین تن های تنهاروان استماهی های سفیداندکه بر خلاف ابشنا می کنندما آدم هاسال هاست که باهم شنا نمی کنیمو رودهادر تنمانپر از سنگ های حجیم شدهوتن زخمی زخمیمن از رگ های ابی بیرون زده از دست هایممی ترسمنکند نام مرگ بنویسنداز ماهی های سفید پریشان احواللابه لای موهایممی ترسمنکند سنگ ها به زخم شان بزنندمن از حجم ع...
تمامِ ترس من این استیک شب بخوابم وصبحرخسارِ تو را به یاد نیاورم.تا می توانم تماشا خواهم کردهر چیزی را تماشا خواهم کرد.چشم هایمرو به شب می روند.ترسم بیهوده نیستمن می ترسماز احتمالِ ندیدن تو می ترسم......
از درد و دل نمیترسما !از اسکرین شاتای بعدش میترسم...
می ترسم ...از جهانی که یخبندان شده ...از مردمی که شبیهِ ماشین شده اند ...از دلهایی که محبت را منفعت می دانند ...و از قابِ عکس هایِ بی روحی ؛که در خیابان ، راه می روند ... !دلم برای جهانمان می سوزد ...و دلگیر می شوم ...وقتی برای عزیزانم ؛که میانِ این انبوهِ دنیا پرستی ،هنوز انسان مانده اند ؛کاری از دستم بر نمی آید ... !خیالی نیست ...ما هم آخرش شبیهِ گذشتگان ،دیر یا زود ، تمام می شویم ... !ولی خدایا !دنیایی که ما دید...
من ازمرگ نه، ولی از خواب می ترسم.من از بازگشت نه . . .که از برگشت می ترسم.من از آنجا که نه،من از اینجا می ترسم.من نه از فردا، که از امروز می ترسممن از امروز...اینجا...و از برگشت خواب می ترسم...