پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در دلت هیچ کسی غیر مرا راه مدهجزتو هم هیچ کسی در دل این عاشق نیستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
بی نظیری،هیچ کس حتی کمی مثل تو نیست عشق اول! عشق آخر!گنج نایابم تویی...
وقتی می گم هیچ کس، یعنی دقیقا هیچ کس.روزای زیادی باید بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش. تا باورش بشه از بقیه به جز یه اسم و چندتا خاطره ی کوچیک چیزی براش نمی مونه.بیست سال! چهل سال! هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار کردن اسم روی اسمه. برای جایگزین کردن خاطره جای خاطره. اما حاصل جمع همشون می شه صفر. یه روز می شینی عمرت رو ورق می زنی،سیر تا پیازت رو واسه خودت تعریف می کنی.اینجاس که می فهمی، چقدر برای «هیچ کس» نگران شدی.چقدر برا...
از وسعت تنهایی ام آن قدر بگویمتنها کَسِ من بودی و من هیچ کَسِ تو...
کدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچ کس به خانه اش نمی رسد...
هیچکس جای تو را در خاطراتم پر نکردبردی از یادم ولی یادت فراموشم نشد ......
هیچ کس رمق گریه کردن ندارد امروزچه رسد به خنده که رنج اش بیشتر استدرخت های راش از هم فاصله گرفته اند انقدر که دیگر جنگلی پیدا نمی شودبین این همه بد و بیراه که روی زمین افتاده است......
این شعر، آخرین غزل من برای توستتقدیم شد به دار و ندارم، به هیچ کس.......
از وسعت تنهایی ام آنقدر بگویمتنها کس من بودی و من هیچ کس تو...