سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چو خدا بُوَد پناهت چه خطر بُوَد زِ راهت...
تو مرا در دردها بودی دوا...
شب وصال بیاید شبم چو روز شود...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
ای یار غلط کردی / با یار دگر رفتی...
چون تو با بد / بد کنی/ پس فرق چیست؟...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...
اوست گرفته شهر *دل*من به کجا سفر برم...
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان...
چون دلت با من نباشد/ همنشینی سود نیست...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...؟...
یک نفس بی یار نتوانم نشست...
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمدولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
آنکه به دل اسیرمشدر دل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر منباز ز سر بگیرمش...
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی...
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر توییقند تویی زهر تویی بیش میازار مرا...
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا...
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو...
با جمله ما خوشیمولی با تو خوش تریم...
اگر عالم همه پرخار باشددل عاشق همه گلزار باشد...
بی عشق نشاط و طرب افزون نشودبی عشق وجود خوب و موزون نشود...
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادیشاگرد که بودی که چنین استادی...
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!...
بیمار غمم عین دوایی تو مرا...
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی...