پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من در دهانت زندگی کردمروی زبانت زندگی کردمتو زیر دندان رقیب و منبا استخوانت زندگی کردم۸ را نیازار این که رسمش نیستدل را نرنجان اینکه راهش نیستقصد یورش داری به قلبی کهجز تو سِپَر توی سپاهش نیستاینقدر بد کن آخر بازی تا آخر این قِصه غم باشدآنکس که مثل آب خوردن بودحالا به این اندازه کم باشد یا دارمت یا داردت دیگر...جان را گرفتم در کف دستمجایی برای من خودت وا کنثابت بکن ثابت کنم هستمجایی برای من اگر باشد..!م...
باران که می آیددلتنگی ها شعر می شوندپنجره ها باز می شوندچشمها بیدار می شوندو یک نفر که مانده استو یک نفر که رفته استو نگاهی خالیکه بی بهانه تر از بارانمدام می بارد...........
دوبله طنز،به عشق لبخند زیبایتان😍 زمانی واقعا می خندید که چشمهای خوشکلتون هم بخنده،تا حالا به لبخند چشمها دقت کردید؟ سعادت خندوندن چشماتون،آرزوی منه....
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن،نه دستت را به گرمای دستی دلخوشچشمها بسته میشوند و دستها مشت میشوند...و تو می مانی و یک دنیا تنهایی...میلیونها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند! که دانه هایی را مدفون کردند و سپس جای مخفی آن را فراموش کردند...خوبی کن و فراموش کن..." روزی رشد خواهد کرد"...
دفترچه خاطرات دوران دبیرستانمو میخوندم، نوشته بودم: هر روز که میبینمش به چشماش خیره میشوم، گمان میبرم این چشمهارو تا آخر عمرم فراموش نخواهم کرد. الان یادم نمیاد برای کی نوشته بودم اینو...