پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
- تا حالا عاشق شدی؟ + چطور؟-کسی که عاشق نمیشه، مثل این پرنده های بی لونه میمونه ...هر روز رو یه درخت، هر روز رو یه شاخه!+ داشتم...- چی؟+ درخت! خیلی هم بزرگ بود...زیادی بهش تکیه دادم...بهش فشار آوردم...شکست...خشکید...از ریشه زدنش!شدم بی درخت، بی شاخه، بی لونه... ...
ولی امسال بیش از هر سالِ دیگری از «از دست دادن» ترسیدیم. «از دست دادن» همیشه ترسناک بوده، ولی امسال جنس این ترس عوض شده بود. پوست کلفت تر و قوی تر. قبول داری؟ چیزها و کسانی که فکر می کردیم همیشه هستند و برای دیدنشان و توجه بهشان «حالا امروز نشد؛ فردا» می کردیم؛ دیدیم نه واقعن! نیستند. یعنی ممکن است همین چند ساعت بعد نباشند حتی. امسال بیش از هر سال دیگری یادگرفتیم هروقت کار داریم به کسی زنگ نزنیم، و سلامت بودنِ اطرافیانمان (که قبلن آن قدرها توی چش...
دلتنگی همچونکودک پابرهنه ایستدر خیابانی پر ازهجمه اتومبیل هاکه هرگاه میخواهدعرض خیابان را طی کند ،اتومبیلی با بوق ممتداز مقابلش عبور میکندو دلتنگی؛هی میماندهی میماندو هی میماندپشت چراغ قرمزیکه نامش زندگیست ......
ما که انتظارِ اتفاق های خاصی نداشتیم آقا! ما می خواستیم بدون اینکه حواسمان به خبرهای تلخِ تلویزیون باشد، برای خودمان چای درست کنیم و کتاب بخوانیم و شب ها چند قسمت از سریالی را پشت سرهم ببینیم و جوری خوابمان ببرد که یادمان برود اطرفمان چه ها گذشته. ما دوست نداشتیم کسی بهمان ترحم کند و فکر کند چون تنهاییم، بدبختیم و زور بزند از تنهایی بیرون مان بیاورد. انتظار داشتیم بدانند که واقعن خوشیم با همین ها. ما می خواستیم خودمان آنی باشیم که به خودمان لبخند...
حالمان خوب است آقامزه ی خرمالو میدهد احوالمانحالمان تند تند دارد تلخ و شیرین می شودخرمالو چه مزه ایست آقا؟خرمالو را تا وقتی نرسیده نباید بخوری!تویِ گلویت میماندروزهایمان طعم خرمالو داردمیشود این روزها را تغییر داد آقا؟حالمان راچه کسی میتواند عوض کند آقا؟تویِ گلویمان مانده این روزهادارد خفه مان میکندشبیه یک خرمالوی نارسِ گس!...
به ندرت بخند. به ندرت اشک بریز.و به ندرت دلتنگ شو. زندگی، تجمیع این به ندرت هاست.اگر یکی شان را زیادی غلیظ کنی زندگی بدطعم می شود.حواست باشد......
دارم عادت می کنم. به غذای سرد خوردن. به غذای سرد را چندین بار خوردن. به غذا نخوردن حتی. دارم به همه چیز عادت می کنم. شبیه آن معلمِ بازنشسته که به انسولین هایش عادت کرده. عادت کرده و دیگر دردش هم نمی گیرد. اما درد دارم. عادت کرده ام ولی درد دارم. این یکی دیگر نسخه ی پیشرفته ی مازوخیستی مسخره است. عادت کردن و درد کشیدن و خوش نبودن باهاش. شبیه آقا یونس که به حبه های تریاکش عادت کرده و دیگر مثل قبل سرخوش نمی شود از خوردنشان. عادت کردن مخرب ترین ات...
لبخندت در این جهانمعجزه ای بوداز سوی پیامبری کههرگز ادعای رسالت نداشتو عشقناممکن ترین اتفاق زندگی امهمچون ایمان یک مسلماندر کلیسای یک کشور یهودی نشین ......
می گفت همه ش هم که نباید منتظر بمونییکی بیاد دستت رو بگیره، یکی بیاد راهوبهت نشون بده. می گفت حالا که داستاناینجوریه، دستات رو بکن توی جیبت،اولین راهیو که حس کردی درسته، برو.می گفت برو، حتی اگه دستات خالی باشن،حتی اگه اشتباه بخوای بری.کامل غلامی...