تو همان شعر لطیفی که به لب های منی نسُرودم تو را تا که نفهمد رقیب . حجت اله حبیبی
دلا دیشب چه می کردی، تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من
تو آبروی منی پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو .
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت روزی به آشیانه من هم سری بزن...
روزگارم تیره شد، چیزی نمی خواهم دگر دار دنیایم تو بودیکه شدی سهم رقیب
فرمانده شد رقیب من انگار و قلب تو دیگر برای عشق خبردارِ من نبود
به دلهای رقیب و من نشانی مشترک خورده که او هم با همین لبخند زیبایت کلک خورده..
دلم برای نگاهش دوباره لک زده است و بیخیال که عمری بمن کلک زده است قمار بازم و این هم شکست تکراریست دوباره شاه دلم را رقیب تک زده است....
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!
شیرینیات به کام رقیب است و تلخیاش عمری مرا به خلسهی بیداد میبَرَد...
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند، نه رقیبی بود،نه گذشته ای،نه حسودی و نه بدخواهی... دو عاشق و یک جهان، دلم می خواهد حال خوبشان را...
آنقدر از تو گفتم آنقدر از تو نوشتم که تمام شهر عاشقت شده اند باید آرایشت را در شعرهایم عوض کنم رقیب خیلی زیاد شده