لبت شیراز و چشمت اصفهان و خنده ات گیلان پر از مستی و راز و شوق هستی روح ایمانم!
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویم دل سوخت در اندیشه ی "چشمت"تو کجایی...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
غالبا در هر تصادف میرود چیزی ز دست لحظه برخورد چشمت با نگاهم، دل برفت
مثلِ هر صبح.. تو خورشیدی و من مشتری ات؛ در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام...
کشف کردم چشمت از هر الکلی گیراتر است راضی ام از این که کشفِ دستِ رازی نیستی... .
غالبا در هر تصادف می رود چیزی زدست لحظه برخورد چشمت با نگاهم دل برفت ...
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟... من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم
مرا به گردش صد قصه میبرد چشمت
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست
کار تو در چشم ما ابرو گره انداختن کار ما با اینهمه دل را به چشمت باختن