دل بیچاره ما اندرخم ابرویی گریست ندانست که خم ابرو چه ها خواهدکرد نسرین شریفی
نیس در فالم به جز دیدار یار من فدای چشمو آن ابروی یار فیروزه سمیعی
به " طبِّ عشق " زخم ِ قلبِ بیمار شفا یابد به دیدار ِ رخِ یار خورَد چاکِ دلِ دلداده تنها بخیه با نخِ ابرویِ دلدار
زلف چو شب اهواز و ابرو چاقوی زنجان چشمانش طعنه به خمخانه شیراز می زند ارس آرامی
ابرو خَم چوگان و گوی چشمش به دام اسیر گیسوانش بر باد چو تاخت یال توسن است ارس آرامی
چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست ولی من گرفتار لب و فتنه ی یک خال شدم
آرامش چشمان تو را مهتاب ندارد این صید گرفتار و پریشان دو ابروست ارس آرامی
که چشم های تو در خوابْ شمس و مولوی اند که چشم های تو در خوابْ شرحِ مثنوی اند که چشم های قشنگت قشنگِ دهلوی اند قشنگ، البته در سایه سارِ ابرو ها
زلفش شب و صورتش که قرص قمر است چشمش که کتابت هزاران اثر است از خط لب و ابروی نستعلیقش پیداست که از معلمین هنر است
ای همه میل دل من سوی تو قبله جان چشم تو و ابروی تو..
ای همه میل دل من سوی تو قبله جان چشم تو و ابروی تو...
کار تو در چشم ما ابرو گره انداختن کار ما با اینهمه دل را به چشمت باختن