پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ساقه ی سبزِ دوست داشتنت..پیچک وار می پیچد؛بر نرده های بی رنگِ قلبم،تا با هر لبخندت،دشتی از شقایقهای وحشی در رگهایم بتپد...سرخ،آتشینتب دار. .....
...بگذار بگردداین کره ی گرد مزخرفبه دور خودشو دور آن لکاته ی آتشینتا که خاکستر شود.بگذار بگرددما کار خودمان را بکنیماو هم کار خودش رابالاخرهمیرسد آن روز مکافاتکه هی بگردد دور ماو هی سرش گیج برود.هی سرش گیج برودهی غش کندبالا بیاورد دنیا راو از پیش و پسپس بدهدحکومت ها راجنگ ها رامرده ها را.آنقدر بگردد و پا بخوردغش کند از چپ و راستو بی افتد از پاو هی نفت گریه کندو ما ایستاده بر مداربا چک های ...
خاطرات آتشینت راکجای دلم بگذارم که نسوزد...