از همه سو به تو محدودم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
حراج میکنم دلم به قیمت نگاه تو امان که تو نمی خری سکوت پیشه می کنم
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
من که بیدارم از جدایی توست تو چرایی به نیمه شب بیدار ؟
عشقت ولت کرده بیا
و کسی که تورا دیده باشد پاییز های سختی خواهد داشت
هعی، امشبم گذشتو، بازم ندونستیم چرا بیداریم
هیچ و هیچ و هیچ حال من پر از خالیست...!
حیف که حرفای قشنگ فقط حرفن...
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیفتد از سر من چه کنم ؟
ما معمولیا تا سراغ کسیو نگیریم سراغمونو نمیگیرن
حیف از من که تنهام حیف از تو که نمیای منو از تنهایی در بیاری
یا مَرا با خود ببر آنجا که هَستی یا بیا... :)
دلتنگی شاید آن اشکیست که آخر شب ها از چشم هایمان فرود می آید!
هیچ کس نمیتونه به گذشته برگرده، ولی خیلیا دارن توش زندگی میکنن...
اینکه من باشم و تو باشی ولی ما نباشیم، جدایی همین است.
تا چشم کار میکنه هیشکی دلش واسمون تنگ نمیشه
گاهی تنهایی بهتر از بودن با کسیه که تنهاترت میکنه
در میانِ آشنایانم ولی بیگانه ام
در این جادو شب پوشیده از برگِ گل کوکب دلم دیوانه بودن با تو را میخواست ...
میخوام که بهت فکر کنم ولی میترسم باز دلم برات تنگ شه :)
تا وقتى که صداى خنده هات رو نشنیده بودم، هیچ وقت نمیدونستم عشق هم صدا داره