بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو
اسرار دلم جمله خیال یار است
شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد
ما را به غم عشق همان عشق علاج است
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
نابرده گنج رنج میسر نمیشود
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
من «عاشقم» گواه من این قلب چاک چاک
دیدن تو ببرد قاعده غم از دل
زمین پاک درین روزگار اکسیرست
گرهگشایی دلهاست کار خنده تو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
گرچه خاموشم ولی آهم به گردون میرود
مرو که گر بروی خون من به گردن تست
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل هایی
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است