غزل غزل شعر ست نگاهت ردیف کن قافیه چشمانت را بر وزن دوست داشتنم
من آرام آرام لبخند می زنم تو بلند بلند عاشقم می شوی
رنگین کمانِ مهرتوست دانهِ دانهِ اشعارم مریم گمار
رگبارِ عشق بود عمقِ نگاهت
عاجرم از گفتن حرفهای چشم هایت همین قدر بگویم که دوستم داری
خاطرات آتشینت را کجای دلم بگذارم که نسوزد
نام تو همان است که وقتی می آید دست و دلم را می لرزاند
کمتر بخند جانم خنده ات دلِ سنگ را عاشق میکند
بهشتم تٲویل می شود در چشمهایت
به حد دریا که عمیق است وخروشان .. عشقت در من در جریان است ...
چشم هایت عجیب اند به من که میرسند پراز زندگی میشوند.......
دل غارت شد به تماشای نگاهت
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد
حلول ماه در سیاهِ مستِ نگاهت...
لبان تو همان شکوفه انار است که در قلبم رویده
شعرهایم تا آسمان برایت قد می کشند باید روح بزرگی داشته باشی
به یمنِ حضورش زمستان م بهاران ست اِسفند
شبیه بارانم هرروزی که نباشی می بارم
مرا بوسیدی من شعر شدم .. تو شکوفه..
گیسوان خورشیدیت تاب دهی... بهار میشود
گونهِ اش؛ گل انداخته بود درست؛ مثل: دامن گل گلیِ اش! زیبا بود....
هرصبح سرریز میشود شعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت
حوالی من،جز قهوه چشم هایت، رنگی نیست
حوالی چشمانت فصل گلریزان است نوید تمام شکوفه های بهار