ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟
آنچه در یادش نمانده یاد ماست
ز دیده... می روی اما... نمی روی از یاد...
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است
عطر موهایت در باد طعم چشمانت در یاد..
زن میتواند چنان نفرت بیاموزد که دلبری را از یاد ببرد.
مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن، یادیکعشقعذابیستکهلذتدارد
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر...
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی ! یادت بخیر یار فراموشکار من...
همچون تو نباشد به دلم یاد و نظر را
عاقبت یک روز یک نفر می آید و تمام آن هایی که رفته اند را از یاد می برد
در دیده من جمله خیالند و تو نقشی بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی
من یاد گرفتم آدما میرن حتی اگه هزار بار قول داده باشن که می مونن...
در رویاهایت جایی برایم باز کن اینجا چیزی جز یادِ تو نیست ...
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
- تنها زندگی میکنی؟ + نه، یاد کسی با من است...
پدرم امشب افتاده به جانم تب یادت چه کنم...!؟
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق دلت سبز لبب سرخ چراغت روشن...
انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت نکرده ام...
از خواب چو بر خیزم اول تو به یاد آیی
با آنکه زِ ما هیچ زمان یاد نکردی ای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی ؟
من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم