بهار من بُوَد آن گه ، که یار می آید ...
زن یعنی ره سپرده به دامان یار...
کاش روزی برسد هر که به یارش برسد دل سرما زده ما به بهارش برسد .
و مرا جز تو دگر هیچ کسی یار نمیشود
هر روز خبر می رسد از رفتن یاری من مانده ام اینجا به چه کاری به چه باری
نیست مرا جز تو دوا یار جگر گوشه ی من...!
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باش با درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ...
عیش است بر کنار سمنزار خواب صبح نی، در کنار یار سمن بوی خوشتر است
گاهی گدایِ گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود
هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست یلداتون مبارک
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست...
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز ...
از عشق هم عاشقترم وقتی تو باشی یار من️ ️️️
من بگردم گرد آن یاری که میگردد پی ام..
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز
بنشین که تو را نیست کسی یار تر از من ... ️️️
دلم یک یار میخواهد که همراهم شود عمری که دردم را دوا باشد، که درمانم کند عمری
کاش روزی برسد هرکه به یارش برسد دل سرما زده ما به بهارش برسد . .
ای نوبهار عاشقان داری خبراز یارما؟
ای یار بِکِش دستم آنجا که تو آنجایی..
بی ثواد بودم! که تو را یار خواندم
کاش روزی برسد هر که به یار ش برسد دل سرما زده ما به بهار ش برس