وقتی که یادم میاد واسه رسیدن بهت چه کارایی کردم و ندیدی حالم از خودم بهم میخوره
درداتو دورت نچین که دیوار بشن، زیر پات بچین تا پله بشن!
به حد دریا که عمیق است وخروشان .. عشقت در من در جریان است ...
چشم هایت عجیب اند به من که میرسند پراز زندگی میشوند.......
دل غارت شد به تماشای نگاهت
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد
حلول ماه در سیاهِ مستِ نگاهت...
لبان تو همان شکوفه انار است که در قلبم رویده
شعرهایم تا آسمان برایت قد می کشند باید روح بزرگی داشته باشی
به یمنِ حضورش زمستان م بهاران ست اِسفند
باران که شدی مپرس این خانه کیست سقف حرم و مسجد و می خانه یکیست
عشق تعریف های مختلفی داره اما برای من فقط تویی...
میخواستم تو دلت برج بسازم دیدم شهرداری اومده میگه اینجا مکان عمومیه!
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادی تویی که آمده بودی بهار من بشوی
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟ رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی
بهترین ملودی دنیاس، صدای نفسات تو بغلم...
دیوونه من دیگه گوشم از حرفات پره ما دنیامون به هم نمیخوره دلم پره...
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
شبیه بارانم هرروزی که نباشی می بارم
مرا بوسیدی من شعر شدم .. تو شکوفه..
گیسوان خورشیدیت تاب دهی... بهار میشود
گونهِ اش؛ گل انداخته بود درست؛ مثل: دامن گل گلیِ اش! زیبا بود....
هرصبح سرریز میشود شعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت