متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
درجان ودلم همیشه هستی مادر.
هستی تو دلیل شور و مستی مادر
در درج دلم جواهری غیر تو نیست
خوش در دل و جان من نشستی مادر
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
منظومه عشق کهکشانم مادر
خورشید قشنگ آسمانم مادر
با تو همه جا همیشه شادم اما
بی توست ڪه بی نام ونشانم مادر
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
لبم را تا به مهرت باز کردم
به نامت عشق را آغاز کردم
چو دستم را به دستانت سپردم
ز شوق روی تو پرواز کردم
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
ای که نورت روشنای خانه است
مهر تو دلگرمی کاشانه است
ای پدر ای علت بود ونبود
تا ابد نام تورا باید ستود
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
عشق گاهی سخت وشیرین میشود چون هندسه
جمع دارد ضرب دارد من از آن منها شدم
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
ما عشق به میهن و به پرچم داریم
هر چند به دل غصه و ماتم داریم
در کشور ما مجال خندیدن نیست!!
همواره به هر زمان محرم داریم
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
اشک از چشمان من جاری شده
دل اسیر درد بی یاری شده
بس که پیچیده هوای عطرتو
گونه ی خورشید گلناری شده
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
دیگرنه مجال مانده دل را
نه شادی حال، مانده دل را
گویا که خزان رسیده ازراه
دوران ملال ، مانده دل را
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
سر زپا نشناسم از شوری که در جان ودل است..
نام زیبای علی حلال صدها مشکل است..
با گل نام علی دل عاشقی ها می کند..
روزوشب یادش گره از کار من وا میکند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
عشق گاهی سخت وشیرین میشود چون هندسه
جبر دارد ضرب دارد من از آن منها شدم
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
لاف عشق ومهربانی میزند دائم به من
خوب میدانم زبانش با دلش یکرنگ نیست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
گفته بودند عشق اول بی ثبات ومشکل است
پای مجنون درفراق لیلی اش اندر گل است
عاشقی گر میکنی در کار دل اندیشه کن
بعد ازان چون گل درون خاک تیره ریشه کن
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هوای گفتن شعر از تو را به سر دارم
تو را که دیددلم بی درنگ عاشق شد
دوباره دفتر شعرم پر ازشقایق شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من آخر یک شبی آز دوریت ای عشق میمیرم
مسیحایی کن و با یک نفس من را تو احیاکن
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به هر جا رو کنم جز عشق ازاو رد پایی نیست
به هر در میزند این دل به جز مهرش نمیبیند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از این مردمانِ بدِ روزگار
ندارم دگر هیچوقت انتظار
هم آنان که اعضای یک پیکرند
همه تشنه ی خون یکدیگرند
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
از خانه ی ما بهار را دزدیدند
دلگرمی عشق و یار را دزدیدند
ما فکر زمستان و شب یلدایم
دزدان شب و انتظار را دزدیدند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
و شاعرها همه حساس هستند
پر از حس وپر از عشق و پر ازشور
کمی تا قسمتی شاید بهاری
ز احساس خزان و غصه ها دور
وبعضی وقت ها گویا خزانند
به بغضی ماندگار وکهنه مجبور
زمستان میشوند از بی وفایی
ولی چون اینه غرقند در نور
اعظم کلیابی
بانوی...
من جهانم درمیان چشمهایت گم شده
یوسف چشمت چه شیرین حکمرانی میکند
اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی
تا آمدی احساس راهم یادم آوردی
عطر وشمیم یاس را هم یادم آوردی
تا خواستم شعری بخوانم با خیال تو
آن لحظه ی حساس را هم یادم آوردی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی