متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
وطنم
قرن هاست که خون می کارد
و لباس آتشین، تنپوش فرزندانش کرده است
و چنگش را به خون عزیزانش خضاب کرده...
نازنینم، مویه مکن!
هان که اینجا تماشاخانه ی خون است
تو، بیا خون معشوقه ات را پیدا کن…
اینانند شهیدانت…
که با افتخار و سربلندی سر از مزارشان...
چونکه آتش بودی،
نه می سوزاندی ام و نه گرمم می کردی!
چونکه رودخانه شدی،
نه غرقم می کردی
و نه در میان امواج آغوشت، تکانم می دادی!
اکنون هم،
که طوفان سکوتت را
روزی ده بار بر پا می داری
نه دمی، در جوارم آرام می گیری
نه یک...
چشم هایم را می بندم
تا که ببینمت!
و آنگاه بر آب، تو را می کشم
و همه چیز شبیه تو می شود!
به لهجه ی تو
روشنایی با من صحبت می کند،
چشم هایم را می بندم
تا که ببینمت...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ماه قهر کرده و
شب سیاه، چشم انتظارش،
تاریکی همه جا را احاطه کرده
و من آهسته،
دست که به هر سوی می کشم
عطر تو از آنجا بر می خیزد.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تو که نباشی،
هیچ چیزی را نخواهم خواست...
وقتی که نیستی،
من هم این شهر را ترک می کنم،
که شهر بی تو، شهری ست متروک، شهری ست تاریک...
بعد از تو،
مرا چه که سرزمین قاتلان زنان
آباد باشد یا که ویران؟!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا...
بی روزن امیدت، چگونه زندگی کنم؟!
بی آسمان عشقت، چگونه پر بگیرم؟!
راستی! تو که نباشی،
چه کسی به من خواهد آموخت
که چگونه دلم را نگه دارم؟!.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
برگی رقص کنان
به پای درخت فرو می ریزد،
آه، چه مرگ آرامی ست،
بی تو بودن!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
گوش سپرده ام به تاریکی و
شبانگاهان در سکوت و سکون
به جنبش در آمده است!
و از بطن تاریکی
بوی ندامت می آید...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
همچون شبحی
در خلوت دشت و صحرا،
به دنبال تو می گردم
روحم سرگردان است،
چشم به راه تو...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
چند قطره از ماه
صورتم را خیس می کند،
من که تنها نیستم،
مابین ابرها
ماه مرا می پاید!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تا به زانو، در تاریکی فرو رفته ام
و من بی صدا
در شبی سیاه
در انتظار تو سبز می شوم.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
مردی تنها
چشم به انتظار خداست،
گرچه می داند که خدا نیست!
خدا نمی آید.
اما تنها آن مرد
چشم به انتظار خداست...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تو نوری،
چون بیایی،
توان گرفتنت را نیست!
تو ظلمتی، سیاه و تاریک،
چون برسی،
توان گریزم نیست!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
این چه عشقی ست؟
تو که با خود همه چیز را بردی،
الا من را!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
با نفس های تو زندگی می کنم
و قلبت را یک روز اشغال خواهم کرد!
اگر بر علیه ام قیام کنی
من خاک می شوم و تو سرزمینم
پرچم عشقم را برافراشته خواهم کرد و
نماینده ی احساساتت خواهم شد
فریاد پیروزی سر خواهم داد و
در میان مجلس قلبت...
براستی زیباست که تمام عمر
مالامال از عشق و زیبایی ها باشد
و چه زیباست که عشق، ترانه ای شود
و زندگی پر از آوازش شود.
شعر: پری قره داغی
برگردان: زانا کوردستانی
دیدار تو خانه ی غم ام را ویران خواهد کرد
و گل امید در گلدان دلم می رویاند
دیدار تو سر سپردن به مهربانی ست
که احساساتم را در شعر عیان خواهد کرد.
شعر: پری قره داغی
برگردان: زانا کوردستانی
خودا ده زانی تو
جه ند له دلی دایکم ئه جی
کاتی میهره بانی ئاو
بو زه وی باس ئه کا.
◇
خدا آگاه است،
که تو چه قدر شبیه مادرم می شوی،
که از مهربانی های آب
برای زمین نجوا می کنی.
شعر: هیژان کمال
برگردان: زانا کوردستانی
تۆ بە ڵینی هاتنت بدە
تا دە رگاکەم
بۆ هەمیشە کراوە بێ.
◇
تو مژده ی آمدنت را بده،
تا در خانه ی من
برای همیشه باز بماند.
شعر: هیژان کمال
برگردان: زانا کوردستانی
در میان طوفان، نسیم می شوم و می گیرمت!
در رویای پاییزی گنجشککان
روح بیمار من می شوی
و تا سحرگاه مبتلای گریه و زاری ام می کنی!
در شعر، آواز و سرود می شوی و
نغمه های عاشقانه را برایم زمزمه خواهی کرد!
در عشق، تیری زهرآلود می شوی...
کلماتم نامه می شوند
و نامه هایم جلوی آیینه ی بالای اتاقت
پشت عینکشان به نظاره ات می نشینند،
ولی تو آنها را نمی خوانی
و آنها زیر پایت، برگ برگ، تکه پاره می شوند
و حالا دیگر خونابه ی آن نامه ها، شعرهای من است
که اتاقت را سرخ...
حرف هایت،
مرا به زیر سایه ی ایوان خانه ی قدیمیمان می برد
همان خانه ای که پر از زنگار خاطرات است.
تو دیر کردی و وقتی آمدی
مرا در در آیینه ی شکسته ی اتاقت دیدی!.
میان برگ های دفتر کهنه ی شعرهایت!
و کلماتت را دسته گلی کردی...
من و تو
ساکن دو ستاره ی دور از هم هستیم
که هر لحظه چونان پروانه، دنبال هم می گردیم
در سرزمینی پر از ترس و فوبیا
در سرزمینی پر از زخم و خشونت
به دنبال جاهایی هستیم که هیچگاه به آنجا نمی رسیم.
شعر: آواز سامان
برگردان به فارسی:...