با غم عشق تو چه تدبیر کنم ؟ تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
با این همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش
غایب مشو از دیده که در دل بنشستی
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو
مسپار دل به هر کس که رخ چو ماه دارد به کسی سپار دل را که دلت نگاه دارد
دل را قرار نیست مگر در کنار تو
امشب در هوای تو پر میزند دلم ای مهربان من ، تو کجایی ؟
آتش گرفتم آتش گرفتم گفتم: نظر کن سر بر نکردی سر بر نکردی
گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این
ما به تو یکباره مقید شدیم
از همه کس رمیده ام با تو در آرمیده ام
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین چه دلازارترین شد چه دلازارترین
همه ی من دچار تو شده
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
عشق یعنی تو زمانی که در آغوش منی
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسه ی جانان به لب آرد جان را
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین تو آه مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
به دلم میگویم آن یوسفی هم که به کنعان برگشت استثنابود... تو غمت را بخور
نقاش نیستم ! اما تمام لحظه های بی تو بودن را درد میکشم ....
خوش نمی آید به جز روی تو ام روی دگر
گره ی کور دلم دست تو را میطلبد
ما سرا پای تو را ای سرو تن چون جان خویش دوست می داریم و گر سر می رود در پای تو