من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است
تا رخ به سمتم میکنی یک دفعه ماتم میبرد
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می شود
برای خوشبخت کردنم نیازی به معجزه نیست فقط بودنت را همیشگی کن
از تو آنچه دارم اندوه نداری توست
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم
لبانت قبله نماست وقتی می بوسمش رو به قبله میشوم
اینجا کسی برای کسی بی قرار نیست من در کنار پنجره ام او کنار کیست ؟
بی خوابی ام را یک شب در آغوش تو چاره می کنم عشق من بی تابی ام را چه کنم ؟
چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ؟!
وضو گرفته سینه ام حًَیَّ عَلیٰ خیال تو
وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند من کافر همه شب با تو به آغوش کشم
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
مرده باشم تو صدایم بکنی باور کن بند بند من و بند کفنم میلرزد
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست !؟
موسی عصایش محمد کتابش و تو چشمانت
آرزوی دل بیمار منی ... صحتی عافیتی درمانی
عشقِ یوسف چه ستم ها به زلیخا که نکرد ماهرو سنگدل است گر چه پیمبر باشد
گردشی در حول گیسوی تو می خواهد دلم
به نگاهی تو ربودی همه ی هستی من