پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و تو از روی خرده شیشه های قلبم عبور کردی.......
به تنهایی بی تو خوشترم تا همنشین غیر شوم......
تو چه دانی که چها کرد فراقت با من…...
فراق نچشیده ایکه از دوزخ هراسانی.....برگرفته از کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتمبه قلم:مریم کنف چیان...
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی...
دل به وصالت نرسید توی فراقت چه کشید نشدنشد بگه برات میمرد برای هرنگات...
در غریبی و فراق و غم دل، پیر شدم......
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق رانفرین سریع تر ز دعا مستجاب شد...
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغنه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق...
و عمق عشقهیچوقت فهمیده نمی شودمگر در زمان فراق......
و عمق عشقهیچ وقت فهمیده نمی شودمگر در زمان فراق...
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش ؟آتش بوَد فراقت...
تو چه دانیکه چهها کرد ،فراقت با من ...!...
تا تو مراد من دهیکشته مرا فراق تو...