جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چون چاره رفتنست بناچار می رویم...
حوصله سکوتاگر سر رفت!چاره دگر فریاد است...
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیستلعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ......
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست...
دل چاره ندارد جز سکوت...و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!...
اومدنت مبارکفرشته آسمونیچاره آرامشموفقط تویی که میدونی...
تو چاره ی تمام حال های بد منی ... !...
چاره دردهایتاغوش من استبگذار کمی به زبان بوسهحرف بزنیم ......
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟...
گر چاره توییبیچاره منم جآنا...