گر چه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو بر خلاف تو هست و همیشه ماندنی
گویند که از دل برود هرآن که از دیده برفت دل تویی دیده تویی بیش میازار مرا
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
تو مرا طرح بزن تو که نقاش دلی
دین اگر لبهای من را بر لبت مانع شود دین و ایمان را رهایش کرده کافر می شوم
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
چقدر نبودنت را به صبح رساندم و دوباره شب شد
دور از تو گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هر چه زندگیست دلت سیر می شود
من بی تو چنانم که کما رفته خیالم
گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل اندام
هرچه بیشتر می گریزم، به تو نزدیکتر می شوم. هر چه رو برمی گردانم، تو را بیشتر می بینم. جزیره ای هستم در آبهای شیدایی، از همه سو به تو محدودم. هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند. از تو آغاز می شوم، در تو پایان می گیرم.
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود
تو دوست داشتنی ترین لعنتی عالمی
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی
من پر از هیچم ، پر از کفرم پر از شرکم ولی نقطه های روشن ایمان من چشمان توست
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین آمدی سر به هوا چشم به راهم کردی
تو را به جانم انداخته این عشق
مبتلایت گشته ام درمان نما با بوسه ای
فکرت به سراپای وجودم گره خوردست
شب به اندازه ی چشمان تو بیتابم کرد وای از این شب که به دست تو پریشانم کرد
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد میکنم هر چه تلاش او به من می خندد
بوسیدمش دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد من از جهان سهمم را گرفته بودم